شوکهکنندهترین مرگها در بازیها اغلب کاملا یهویی اتفاق میافتن. همه ما بازیهای استراتژیک رو تجربه کردیم که در اونها سربازها فقط یه سری مهره بینام و نشون هستن که مثل برگ درخت میریزن یا بازیهای روگلایک که مردن در اونها چیز مهمی نیست. اما این لیست درباره مرگهاییه که واقعا اشکمون رو درآوردن. بازیهایی که در اونها با شخصیتها ارتباط برقرار کردیم، بهشون اعتماد کردیم و گاهی حتی خود شخصیت اصلی، قربانی یه مرگ ناگهانی و غافلگیرکننده شده. این لیست به بررسی تعدادی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها میپردازه.
خیلی از این مرگها نه تنها ما رو غافلگیر کردن، بلکه تبدیل به بزرگترین پیچشهای داستانی در دنیای بازیهای ویدیویی شدن. از دست دادن یه همراه، یه شخصیت فرعی دوستداشتنی، یا یه بیگناه گاهی مسیر جدیدی رو برای روایت داستان باز میکنه: مسیر انتقام.
طبیعتا این لیست پر از اسپویلرهای سنگینه، پس اگه هر کدوم از این موارد رو تجربه نکردید، شاید بهتر باشه اول سراغ بازی برید.
لنی در Red Dead Redemption 2
خیلی از ماها بعد از مرگ لنی (Lenny) در رد دد ردمپشن ۲ (Red Dead Redemption 2) سیو بازی رو دوباره لود کردیم که شاید راهی برای نجاتش پیدا کنیم. مرگ لنی اونقدر شوکهکننده بود که خیلیها نمیتونستن باور کنن این اتفاق بخشی از داستان اصلیه و حتما راهی برای نجات این قانونشکن بدشانس وجود داره. اما شما هر کاری هم که بکنید، لنی توی بخش سَن دنی (Saint Denis) میمیره و همه ما رو با این فقدان تنها میذاره. بدون شک، این اتفاق یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها است.
چیزی که این مرگ رو به خصوص دردناک میکنه اینه که وقتی دزدی داره خراب میشه، هنوز یه کورسوی امیدی وجود داره که همه کاراکترها به جز هوزیا (Hosea) بتونن زنده فرار کنن. در حالی که دارید از روی پشت بامها میپرید و تقریبا سالم قسر در رفتید، همه چیز به هم میریزه. ناگهان دو تا مامور پینکرتون (Pinkerton) با تفنگ ظاهر میشن و لنی رو میکشن. شما حتی فرصت عزاداری یا برداشتن جنازهاش رو هم ندارید. آرتور و بقیه گروه باید به فرار ادامه بدن و لنی رو پشت سر بذارن.
تنها نکته امیدوارکننده اینه که بعدا گفته میشه جنازه لنی و هوزیا توسط سیدی ادلر (Sadie Adler) از سردخانه سن دنی تحویل گرفته شدن و هر دو کنار هم در بلوواتر مارش (Bluewater Marsh) دفن شدن.
جان مارستون در Red Dead Redemption
رد دد ردمپشن (Red Dead Redemption) از اول قرار بود یه نگاه واقعی به پایان دوران غرب وحشی باشه. هدفش نشون دادن مرگ کابویها و قانونشکنهای واقعی بود، برای همین تموم شدن بازی با مرگ جان مارستون (John Marston) تنها راه منطقی برای پایان دادن به داستانش به نظر میرسید. این مرگ یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها بود چون برخلاف تصورات رمانتیک اتفاق افتاد. وقتی مردم به مرگ یه کابوی فکر میکنن، معمولا یه دوئل سریع یا کشته شدن موقع فرار از دست قانون رو تصور میکنن. اما مارستون اونقدرها خوششانس نبود و مرگش به دست یه جوخه اعدام واقعی رقم خورد. البته بازیکنهای سریع میتونن چند تا از تیراندازها رو از پا دربیارن، اما هیچ راه فراری از سرنوشت جان مارستون وجود نداره.
آرتور مورگان در Red Dead Redemption 2
سری رد دد ریدمپشن رو دیگه باید به عنوان یه سری بازی بشناسیم که شخصیت اصلیش در آخر میمیره. البته دیدن مرگ جان مارستون در بازی اصلی سخت بود، اما مرگ آرتور مورگان (Arthur Morgan) در مقایسه حتی بیشتر اندوهناک بود. اوایل رد دد ردمپشن ۲، بازیکنهای تیزبین متوجه سرفههای آرتور میشدن. در طول بازی مشخص میشه که اون به بیماری سل مبتلا شده، یه مریضی که اون رو به مسیر رستگاری و جبران گناهانش هدایت میکنه. تماشای تحلیل رفتن تدریجی آرتور مورگان، این اتفاق رو به یکی از دردناکترین و شوکهکنندهترین مرگها در بازیها تبدیل میکنه.
گوست در Call of Duty: Modern Warfare 2
مرگ سایمون «گوست» رایلی (Simon “Ghost” Riley) در کال آو دیوتی: مدرن وارفر ۲ (Call of Duty: Modern Warfare 2) در ابتدا بیشتر از اینکه غمانگیز باشه، شوکهکننده بود. این مرگ در یه لحظه اتفاق میفته ولی بازیکنها تا چند دقیقه و حتی چند ساعت هاج و واج باقی میمونن.
گوست از اولین حضورش در مدرن وارفر اصلی، یکی از شخصیتهای محبوب بین طرفدارها بود. حتی در نسخه اخیر بازی هم این شخصیت مرموز ماسکدار به خاطر یکی از دیالوگهاش توی اینترنت حسابی معروف شد.
هیچچیز نمیتونه شما رو برای دیدن مرگ شخصیتی که در دو کمپین کامل باهاش همراه بودید و توی یه چشم به هم زدن از بین میره، آماده کنه. خیانت ژنرال شپرد (General Shepherd) که به گوست و روچ (Roach) شلیک میکنه و جنازههاشون رو به آتیش میکشه، این صحنه رو به یکی از بیرحمانهترین و شوکهکنندهترین مرگها در بازیها تبدیل کرده.
جوئل در The Last Of Us Part 2
مرگ جوئل (Joel) برای طرفدارهای د لست آو آس (The Last Of Us) که همیشه منتظر سختی و اتفاقات تلخ بودن، کاملا غیرمنتظره نبود؛ اما طولانی و خونین بودن مرگش، تماشای اون رو به یه تجربه به خصوص تکاندهنده تبدیل کرد و اون رو در لیست شوکهکنندهترین مرگها در بازیها قرار داد.
به محض اینکه جوئل اسمش رو به گروه اَبی (Abby) میگه، فضا متشنج میشه. چند لحظه بعد، ابی با شلیک به پای جوئل این تنش رو میشکنه و زنجیره طولانی از اتفاقات وحشتناکی رو شروع میکنه که در نهایت به مرگش با ضربات متعدد جلوی چشمهای بسته الی (Ellie) ختم میشه. دلیل مرگ جوئل – انتقام از طرف یکی از اعضای سابق فایرفلای (Firefly) که پدرش توسط جوئل برای نجات الی کشته شده بود – بعدا با جزئیات بیشتری توضیح داده میشه و به احساسات پیچیده الی نسبت به این مرد عمق بیشتری میده.
موردین در Mass Effect 3
در سری بازیهای مس افکت (Mass Effect) شخصیتها مدام میمیرن و تعداد زیادی از اونها هم بر اساس تصمیمات شما کشته میشن. اما یه چیز خیلی دردناکی در مورد مرگ موردین (Mordin) در مس افکت ۳ وجود داره که هنوزم اون رو برای خیلی از بازیکنها متمایز میکنه: فداکاری او یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها رو رقم زد. موردین در نهایت خودش رو برای بقای یه نژاد فدا میکنه.
مرگ موردین، با وجود گذشته بیرحمانهاش، یه لحظه قهرمانانه خشک و خالی نبود. اون لحظه موردین رو ترس فرا گرفته بود و آسیبپذیر بود؛ بازی هم هیچ رحمی در نمایش وحشت بالای اون برج نشون نداد.
لاویتز در Legend of Dragoon
برای خیلی از گیمرهای قدیمیتر، افسانه دراگون (Legend of Dragoon) یکی از اولین تجربههایی بود که در اون با مرگ یه «شخصیت خوب» در یه بازی مواجه شدن. مرگ لاویتز (Lavitz) قطعا تاثیر عمیقی روی خیلی از این بازیکنها گذاشت و یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها برای نسل خودش بود.
انرژی زیاد و تواناییهای لاویتز باعث میشد یه جورایی شکستناپذیر به نظر برسه، انگار که تا آخر بازی کنارمون میجنگه. لاویتز یه دوست با ارزش برای دارت (Dart) بود و به عنوان کاپیتان شوالیههای اول و یه پسر وفادار به مادر مهربونش، ارزشهایی مثل وفاداری و شجاعت رو نشون میداد. تماشای اینکه این کاراکتر روی زمین میافته و تمام اون تاریخچه به راحتی از بین میره، چیزیه که تا بزرگسالی با شما میمونه.
هاوارد در Tails Noir
بازیهای ماجراجویی اشاره و کلیک اغلب یه حس امید خاص رو درون خودشون دارن؛ این حس که حتی اگه راهحل مسخره باشه یا مجبور بشید چند بار دور دنیا سفر کنید، همیشه یه راهحلی وجود داره و در نهایت همه چیز خوب تموم میشه. به همین دلیله که مرگ هاوارد (Howard) در تیلز نوآر (Tails Noir) اینقدر سخت و ناگوار به نظر میومد. در این سبک بازی خیلی به ندرت پیش میاد که یه شخصیت مهم رو از دست بدیم چه برسه به اینکه در نقش شخصیت اصلی، شاهد یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها باشیم.
اول بازی میفهمیم هاوارد یه چیزی رو لمس کرده که روی دیانای اون تاثیر گذاشته. اما این موضوع یه جورایی مثل یه داستان فرعی بود که فکر میکردیم آخرش یه درمونی براش پیدا میکنیم یا یه جوری ازش خلاص میشیم. بعدش یه پیادهروی طولانی توی شهر شروع میکنیم، با کلی نقشه توی سرمون ولی این پیادهروی هیچوقت تموم نمیشه. هاوارد همینطور راه میره و راه میره تا اینکه یهو میفته زمین؛ پایان. هیچکس انتظار همچین پایانی رو نداشت، ولی واقعاً شوکهکننده بود و حس امنیت بازیکن رو از بین میبرد و این نشون میداد که تیلز نوآر چه داستان جسورانهای داره.
جکی در Cyberpunk 2077
توی بازی (Cyberpunk 2077) که حس میکنید هر انتخابی مال خودتونه، مرگ از پیش تعیین شده و غیرقابل اجتناب جکی ولز (Jackie Welles) واقعاً شوکهکننده است. کاملا طبیعیه که سعی کنید جلوی مرگش رو بگیرید؛ مثل تلاش برای نجات تاکهمورا (Takemura) در ادامه داستان. اما غیر ممکنه؛ جکی رفتنیه و با مرگش یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها رو رقم میزنه.
جکی به عنوان بهترین دوست وی (V) معرفی میشه، برای همین در مدت خیلی کوتاهی باهاش آشنا میشیم و پیوند بین این دو شخصیت رو در یه مونتاژ از دزدیها و لحظات شخصی درک میکنیم. بازی طوری داستان رو پیش میبره که انگار اون قراره همراه همیشگی ما باشه، اما خیلی زود در یکی از ماموریتهای اولیه کشته میشه. وقتی حس از دست دادن شخصیتی که فقط برای مدت کوتاهی باهاش آشنا شدیم اینقدر تاثیرگذار باشه، نشون میده که با یه بازی عالی طرفیم. چیزی که این فقدان رو سنگینتر میکنه اینه که باید تصمیم بگیرید با جنازهاش چی کار کنید و مراسم خاکسپاریش چطور برگزار بشه.
ایریث در Final Fantasy VII
مرگ ایریث (Aerith) در فاینال فانتزی ۷ (Final Fantasy VII)، نه تنها یکی از معروفترین لحظات در کل سری فاینال فانتزی، بلکه یکی از نمادینترین لحظات در کل تاریخ گیمینگه و به همین دلیل میتونه یکی از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها در تمام دوران باشه.
مرگ ایریث که درست در پایان بخش اول بازی اتفاق میفته، زمینه رو برای انتقامجویی کلود استرایف (Cloud Strife) از سفیروث (Sephiroth) فراهم میکنه، اما وقتی اتفاق افتاد خیلیها رو غافلگیر کرد.
این اتفاق در یه لحظه آروم رخ میده، جایی که دعا کردن در محراب ناگهان با فرو رفتن شمشیر در بدن ایریث و مرگ آنی اون قطع میشه. سخنرانی ناامیدانه کلود خطاب به سفیروث که میگه «ایریث رفته، ایریث دیگه حرف نمیزنه، نمیخنده، گریه نمیکنه… یا عصبانی نمیشه…» هر کسی رو ناراحت میکنه و عزم بازیکن رو برای تموم کردن بازی بیشتر میکنه.
لی در Telltale’s The Walking Dead
حتی وقتی لی (Lee) گاز گرفته شد ته دلمون یه کورسوی امید بود که شاید یه جوری خوب بشه. شاید یه درمونی پیدا بشه یا بدنش بتونه با عفونت بجنگه. اما لی میمیره. و بدتر از اون، باید هم بمیره. اینجاست که به کلمنتاین (Clementine) التماس میکنه که قبل از اینکه به همون چیزی تبدیل بشه که تمام مدت در حال فرار ازش بودن، راحتش کنه.
هر دو سرنوشت وحشتناکه. یا کلمنتاین میره و لی رو رها میکنه که عذاب بکشه و تبدیل به زامبی بشه، یا شاهد این هستیم که یه بچه به سر قَیم خودش شلیک میکنه. این یکی از اون پایانهاییه که با خودتون میگید کاش میشد ازش طفره رفت.
برگزیده در Planescape Torment
این مورد یه کم متفاوته، اما به خاطر «شوکهکننده» بودنش لیاقت حضور در این لیست رو داره. این بازی نقشآفرینی محصول سال ۱۹۹۹ که در دنیای دی اند دی (D&D) میگذره، پر از پیچشهای داستانی بود و داستانهای عجیب و غریبی رو با مهارت روایت میکرد. شخصیت بازیکن بازی رو به عنوان یه لوح سفید شروع میکنه: یه فرد فراموشکار پوشیده از زخم و خالکوبی که در نوشتههای رسمی فقط با نام «شخصیت برگزیده» شناخته میشه.
مرگ اون به عنوان یه شخصیت نقشآفرینی بخش شوکهکننده ماجرا نیست. چیزی که باعث میشه در لیست شوکهکنندهترین مرگها در بازیها قرار بگیره اینه که مرگش پایان کار نیست. شخصیت شما در یه مبارزه که آمادگیش رو نداره میمیره و شما انتظار دارید از یه چکپوینت دوباره شروع کنید. اما نه، شما دوباره در سردخانه به هوش میاید. شخصیت شما بارها و بارها میمیره، به سردخونه برده میشه و دوباره زنده میشه. این یعنی هیچ مرگی، مسیری که رفتید یا انتخابهایی که کردید رو پاک نمیکنه. مردن به عنوان یه عنصر گیمپلی در این بازی گنجانده شده که کلی گزینههای روایی منحصر به فرد ایجاد میکنه.
آنیا در Mouthwashing
تمام مرگها در بازی موثواشینگ (Mouthwashing) خیلی تکاندهنده هستن، اما مرگ آنیا (Anya) به خصوص حس خیلی بدی به جا میذاره. مرگ اون اولین مرگ هم بود و تایید میکرد که کار زیادی از دستمون برنمیاد و امید چندانی وجود نداره. در فاصله دو ماموریت کوتاه، تقریبا همه مردن؛ آنیا با قرصهاش، دایسوکه (Daisuke) در یه ماموریت نجات ناموفق و سوانزی (Swansea) به دست خود بازیکن. این بازی مجموعهای از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها را به نمایش میذاره.
وقتی جیمی (Jimmy) اولین بار در حالت گیجی وارد اتاق پزشکی میشه، حتی متوجه جنازه آنیا هم نمیشه. صفحه نمایش جوری تغییر شکل میده که اون رو نادیده بگیره. اینکه چقدر سرد با جنازهاش برخورد میشه وحشتناکه، در حالی که مرگ دو خدمه دیگه واکنشهای احساسی متناقضی از طرف جیمی به همراه داشت. اون هیچوقت درباره آنیا حرفی نمیزنه، با وجود اینکه مرگش از اول هم تقصیر خودش بود.
کز در Still Wakes the Deep
این هم یکی دیگه از اون موقعیتهایی بود که تا آخرین لحظه امیدوارید، اما در نهایت مجبور میشید شخصیت اصلی رو در حین بازی کردن قربانی کنید. در بازی استیل ویکس د دیپ (Still Wakes the Deep)، کز (Kaz) از یه موقعیت وحشتناک به یکی دیگه پرتاب میشه و بین ترسهای غیرقابل توصیف و تهدیدهای واقعی گیر میفته تا اینکه کل سکوی نفتی دور و برش فرو میریزه. تنها گزینه واقعی هم درست قبل از پایان براش مشخص میشه: کز باید خودش رو قربانی کنه و کل اونجا رو منفجر کنه.
بخشی از دلیل شوکهکننده بودن مرگ کز، به خاطر نویسندگی فوقالعاده بازیه. بازی روی روابط شخصیت اصلی با بقیه شخصیتها تاکید و اون رو به یه نقطه قوت برای بقیه تبدیل میکنه که یه جور شکستناپذیری بهش میبخشه. حتما فکر میکنید کز نمیتونه بمیره، چون اینجاست تا بقیه رو نجات بده. اما اینطور نیست و آخرین هدیه اون به کسایی که دوستانش این بود که سکو رو نابود کنه و دعا کنه که هیولاهای داخلش به خشکی نرسن.
کت در Halo: Reach
هیلو: ریچ (Halo: Reach) از همون اول با داستانهای قابل پیشبینی «مستر چیف دنیا رو نجات میده» فاصله گرفته بود و ایدههای جدید و یه شخصیت اصلی جدید رو در یه بازی معرفی میکرد که داستانش درست قبل از هیلو اصلی اتفاق میافتاد. ریچ یه کم خشنتر، خلاقانهتر و پر از غافلگیری بود؛ چیزی که اون رو تا به امروز به یکی از بازیهای محبوب طرفدارها تبدیل کرده.
یکی از نمادینترین صحنهها در هیلو: ریچ که به طرفدارها نشون داد با یه چیز خاص طرفن، مرگ کت (Kat) بود. هیچ مقدمهچینی یا سخنرانی بزرگی در کار نبود و زمانی هم برای یه موسیقی غمانگیز یا صحنه آهسته دراماتیک وجود نداشت. یه لحظه کت داشت حرف میزد و میدوید و لحظه بعد مرده بود؛ یه مرگ آنی و شوکهکننده بود. اینکه یه شخصیت اصلی اینطوری یهویی با تکتیرانداز کشته بشه، به خصوص بعد از اینکه مرگ قبلی (مرگ خورخه (Jorge)) به شکل یه «مرگ قهرمانانه» سنتی به تصویر کشیده شده بود، نمونهای از شوکهکنندهترین مرگها در بازیها و دلیلی بر بیباکی تیم نویسندگی هیلو: ریچ بود.
فیبی در Assassin’s Creed Odyssey
اساسینز کرید ادیسی (Assassin’s Creed Odyssey) اسم بازیه، پس میدونیم که تا قبل از تیتراژ پایانی کلی جنازه روی هم تلنبار میشه؛ اما مرگ فیبی (Phoibe) بیچاره هنوزم به عنوان یکی از بیرحمانهترین و شوکهکنندهترین مرگها در بازیها در ذهنها باقی مونده.
فیبی یه نوجوان آتنی بود که خودش رو شاگرد کاساندرا (Kassandra) میدونست. با پیشروی در داستان، دو راهیهای اخلاقی و رفتار شاد فیبی همیشه یه تنوع دلپذیر در دل کشتارهای بیپایان بود. در یکی از ماموریتهای اصلی، کاساندرا فیبی رو از دست گروه سایکلاپس (Cyclops) نجات میده. اما همین نجات موفقیتآمیز باعث میشه پیدا کردن جنازه فیبی بعد از درگیری با فرقه کاسموس (Cult of Kosmos) در اواخر بازی، خیلی دردناکتر بشه. حداقل این اتفاق یه انگیزه خوب برای یه انتقام خونین به حساب میاد.