بهترین محصول کمپانی Bethesda بعد از Oblivion
اگه قرار بود استارفیلد یه تکیهکلام داشته باشه، احتمالاً باید همهش میگفت: «خب، کجا بودیم؟» حجم اکتشافاتش چنان چگالی و غنای بالایی داره که نمیشه انتظار داشت کهکشان و چیزهای جورواجور دور و اطرافش حواس گیمر رو پرت نکنن. نقش کاراکتر اصلی استارفیلد رو که بازی میکنی، با بهترین و صادقانهترین نیتها انجام ماموریتی رو به عهده میگیری و آخرش، هاج و واج، با چشمهای از تعجب وامونده به سیارهای کاملا بیربط به جایی که قصد کرده بودی بری چشم میدوزی که داستانهای بیشمار نبردهای فضاییش، مواجهات خصمانهش و تجربههایی که از اونها کسب میکنی تو گوشت زمزمه میکنن: «صبر کن ببینم! چیکار داشتم میکردم؟» برای خود من که بعد از شروع بازی دو روز کامل طول کشید تا وارد اولین ماموریت خط داستانی اصلی بشم. تو اون دو روز غرق گشتزدن تو سیارات، دیدن آدمهای جدید و از این شاخه به اون شاخه پریدن بین اتفاقهایی که سر راهم سبز میشدن بودم.
بدترین عادت من قفلیزدن رو ساختن سفینهس. ماموریت رو که شروع میکنم، بعد از فرود تو ایستگاه فضایی، یه نگاهی میندازم ببینم چه موتورهایی رو میتونم بخرم و بعد ناگهان به خودم میام و میبینم شش ساعت گذشته و یه طبقۀ کامل به سفینهم اضافه کردم. بعد از ساختمون سفینه، چیزی که بیشتر از همه حواسم رو از انجام ماموریت پرت میکنه عملیات مسّاحیه: اسکنکردن کل حیوونها، سیارات و منابع روی هر سیاره یا قمر به قصد فروختن دیتاهاش. به خودم میگم کاری نداره که، زود تموم میشه. بدون اینکه کار خاصی بکنم ۷۰٪ اسکن جلو رفته و چشم به هم بزنی تموم شده و بعد یهو به خودم که میام میبینم اوه! بازم درگیر چرندیات بیخود شدم و ماموریت رو به امون خدا ول کردم. خب! حالا دیگه وقتشه برگردیم سر ماموریت و تا تهش بریم. ولی صبر کن ببینم! اون چیه اونجا؟ نرم یه نگاهی بندازم؟
اگه تا حالا هیچکدوم از محصولات کمپانی Bethesda رو بازی نکردی باید بدونی که از این حواسپرتیها گریزی نیست و هر بازی جهانی باز و وسیع پر از چیزها و کارهای مختلف واسه کشف و انجام پیش روت میذاره. این بازی هم یه مجموعۀ بیانتها از ماموریتهای بزرگ چندنفره و یه کمپین اصلی داره، ولی هرجای بازی که سرک بکشی ممکنه وارد همهجور فعالیت تجسسی بشی و گاهی ممکنه روزها و شبهای متمادی بگذره و ببینی کل کاری که کردی پیشروی تکهپاره و جزئی ماموریت اصلی بوده. گاهی با درخواست استرداد یه بازیکن دیگه روبهرو میشی، گاهی درگیر عملیات علمیتخیلی تار و مار کردن دشمنهای کمینکرده تو یه غار میشی، و گاهی تو یه کوچۀ پرت وسط ناکجا یه ماموریت چندمرحلهای به پستت میخوره که ساعتها درگیرش میشی. البته که اگه بخوای حتما میتونی بیخیال این همه جزئیات حواسپرتکن شی و داستان اصلی بازی رو بگیری و بری جلو، ولی خب اینطوری دیگه بازی لطفش رو از دست میده. برای کامل تجربهکردن امکانات بازی، بهجای اینکه دنبال تکمیل چیزی باشی، باید خودت رو رها کنی و ببینی جریان احتمالات به کدوم طرف سوقت میده. با این همه آزادی عمل، ماموریت اصلی فقط میتونه «بیخیالشدن ماموریت اصلی» باشه.
شهرهایی که کشف میکنی، گروههایی که عضوشون میشی، هرکدوم انگار بازیهایی جداگانه و مستقل با قوانین، فرهنگ و خصوصیات خاص خودشونن. شاید بشه گفت شهر نیو آتلانتیس لوکیشن اصلی بازیه، آرمانشهر پرنور استارترک که گروه فضایی Constellation تو رو به تماشای کهکشان آثار هنری رازآمیزش میبره. در این شهر همچنین گروه United Colonies Vanguard (پیشاهنگان مستملکات متحد) رو میبینی که بهت ماموریت میدن با ظاهر مبدل راهزنان فضایی به جنگ مهاجمان بیگانه بری. آکیلاسیتی در اصل سرزمین گاوچرونهای فضایی شبتابه که باید توش طعم عدالت دادگاههای صحرایی رو به راهزنهایی بچشونی که با لیزر بهت شلیک میکنن. بعدی، نئون، شهریه که مواد توش مثل نقل و نبات تبادل میشه و شبیه یه هرزآباد فضایی از نوع هرزآباد فیلم بلید رانره. شخصیتی که تو این شهر بهش برمیخوری، یعنی ریوجین وادارت میکنه به عنوان بپا، واسه یه تشکیلات فضایی جاسوسی کنی. و آخر از همه، سیدونیا شهری صنعتی و خاکگرفته شبیه مریخه که این جملۀ معروف فیلم دی اِکپَنس رو که «فضا برای آدمهای عادی جای بهدردنخوریه» به یادت میاره.
با اینهمه آزادی عمل، ماموریت اصلی فقط میتونه «بیخیالشدن ماموریت اصلی» باشه
ماموریتهای این بازی متنوع و خلاقانهس. از نبردهای بیمقدمه تا کارهایی مثل هایست کردن با مسیرهای متعدد، مواجهات تحقیقی که توشون فقط برای به دست آوردن اطلاعات با آدمها حرف میزنی و همهجور امکان دیگه. هیچوقت نمیتونی با اطمینان بگی چی در انتظارته و من تقریباً هربار که بازی رو از نقطهای که سیو کرده بودم ریلود کردم، امکانهایی پیش روم دیدم که شگفتزدهم کرده. تقریباً با قطعیت میشه گفت تو استارفیلد، برای همۀ سبکهای بازیای که هوسش ممکنه در لحظه سراغتون بیاد یه جوابی پیدا میکنید. کشت و کشتار که همیشه یه جورهایی گزینۀ اصلیه، ولی اگه بخوای چراغخاموش به کاری که خودت دوست داری برسی هم میتونی خلاقیتت رو تو فضای دیالوگ و مهندسی واسه پیدا کردن راهحلهای مدنظرت امتحان کنی. من که بهشخصه تو قسمت Persuasion بخش دیالوگ جوری سر یه سری بحثها رو با یه سری آدمها باز کردم که حالا دیگه تقریباً هربار وارد این قسمت میشم حسی شبیه حس خیانت بهم دست میده.
بیرون این فضای بزرگ روایتپردازیشده، صدها سیاره برای کشفکردن هست که پر از لوکیشنهای کوچکتر و نامتعارفتره. تازه، امکان ساختن پاسگاه، ساختن قطعه واسه ارتقای سلاحها و کلی امکان دیگه هم برای بازیکن فراهم شده. من تا حالا بیشتر از ۸۰ ساعت وقت صرف این بازی کردم و هنوز خیلی مونده تا کسل یا حتی یهکم بیحوصله بشم، چون هرموقع حس میکنم نیاز به یه تغییر دارم، همیشه چیز جدیدی پیدا میکنم که توجهم رو بهش معطوف کنم. لوپی که من واسه خودم مشخص کردم به انجام رسوندن چندتا ماموریت بزرگ، و بعد برای استراحت، کمی سیارهگردی و سفینهسازیه. این وسطها هم گاهی تو چندتا ماموریت تصادفی به بقیه کمک میکنم، به چندتایی انبار اسلحه دستبرد میزنم، منابع لازم واسه بهروزرسانی رو جفتوجور میکنم، یه چندتایی گوشت دم توپ رو از سر راهم برمیدارم و خلاصه با همین فرمون میرم تا دوباره چرخه تکرار شه و نوبت شرکت تو یه ماموریت بزرگ برسه.
کمی طول میکشه که لم سفینهساختن دستت بیاد، ولی همین که دستت راه بیفته، حسابی اعتیادآور و وقتگیر میشه چون هی میخوای طراحیش رو پس و پیش کنی، کابین اضافه کنی، و موتور و وزن و بار و سامانههای سفینه رو بالانس کنی. من خودم عاشق سفینههای بزرگم، البته نه واسه قدرتشون، بلکه به خاطر این که دوست دارم تو همۀ اتاقها قدم بزنم و از پنجره بیرون رو نگاه کنم. تنها چیزی که من زیاد روش وقت نذاشتم ساختن پاسگاهه. کار چندان سختی نیست و میتونی با صرف زمان نسبتاً کوتاهی واسه خودت انبارهایی خوشگل بسازی، ولی داشتن همچین جایی تا حالا خیلی ذهنم رو درگیر نکرده و به نظر هم نمیرسه تو بازی کارکرد خفن دیگهای جز ذخیرۀ منابعی که از اینور اونور جمع کردی براش تعریف شده باشه.
استارفیلد از نظر مکانیکی خیلی دقیقه. امکانهای نشونهگیریش عالیه و سلاحهاش در مقایسه با حالت شناور و لرزانی که موقع شلیک تو Fallout میبینی حس فوقالعاده بهتری بهت میدن. مبارزۀ سفینههاش هم خیلی هیجانانگیزه، مخصوصاً وقتی دورزدن تو سرعت بالا رو که بهت اجازه میده همۀ سلاحهات رو روبروی دشمن تندوتیز بیاری یاد گرفته باشی. بد نیست اینم بگم که تو مبارزۀ سفینهها جز دود و انعکاس تصاویر خیلی چیز خاصی نمیشه دید. پروازکردن با سفینه برای مبارزه، بارگیری یا نزدیکشدن به ایستگاههای فضایی هم به کار میاد، ولی کاربرد اصلیش اینه که سوارش شی و با سرعت خودت رو به منظومهها و سیاراتی که میخوای برسونی. و با توجه به وسعت عجیب و غریب جهان این بازی کاربرد معقولی هم هست، چون در نبودش باید برای طی مسافتهای حتی کوتاه باید قرنها وقت صرف کنی. از اون طرف هم، هرچند برای جابجایی رو سطح به سیاره همیشه میشه پیادهروی کرد، ولی به هر حال نمیشه در نظر نگرفت که بعد چند ساعت پیادهروی باز ممکنه فقط چند مایل از جایی که شروع کردی دور شده باشی، چون ناسلامتی داری رو سیاره راه میری! سفرکردن با سفینه تنها راه برای طی مسافتهای این بازی تو زمانی معقوله.
ولی کمپانی Bethesda با همۀ تلاش قابلتحسینی که صرف ساختن این بازی کرده، یه سری تصمیمهای عجیب هم گرفته: مثلاً بعضی مهارتها مثل حرکت دزدکی یا جیببری رو تا زمان فراگیری مهارتهای اصلی قفل کرده. و این یعنی تا زمانی که مهارتهای اصلی رو یاد نگیری اصلا نمیتونی این فعالیتها رو انجام بدی، حتی ناشیانه. من مشخصاً میخواستم «حرکت دزدکی» رو یاد بگیرم، چون بدون این مهارت، انگار که به لباست زنگوله وصل کرده باشی همه متوجه حضورت میشن و این تو ماموریتهایی که باید حواست باشه دم به تله ندی خیلی اتفاق بدیه. میفهمم که باید مهارتها رو تدریجی کسب کرد ولی این که کلاً یه مهارت برات قفل بشه برام عجیبه. موقع ساختوساز هم فقط میشه تاثیر کل دستورالعمل رو یکجا دید. نمیشه تاثیر جزئیات رو تیکهتیکه و جداگانه دید. این باعث میشه هیشکی نتونه ایدۀ محبوبش رو پیاده کنه و در نتیجۀ این مضیقه تو همیشه همۀ اجزای نشاندارشده رو روی هم سوار میکنی چون نمیتونی از قبل مشخص کنی کدوم یکی به کارت میاد. من چند وقتیه واسه حل کردن این مشکل رو گوشیم یادداشت میذارم.
ولی سوای این چیزهایی که بالاتر گفتم همهچی در کل خوب کار میکنه و چفتوبست خوبی داره. اوایل که وارد یه قسمت خیلی شلوغ بازی میشدم، فریمریت بازی یه جور عجیب و غریبی به هم میریخت. مثلاً دو تا از اونهایی که مرده افتاده بودن رو زمین انگار داشتن میرقصیدن و تو موقعیتهای مکالمه هم طرف مقابل یه جور عجیبی تو کادر وایساده بود. ولی جدا از این موارد جزئی (هنوز) چیز خیلی فاجعهای تجربه نکردم. من بازی رو روی یه سیستم خونگی نسبتاً درست و حسابی با کارت گرافیک 2070 Super اجرا میکنم و تا حالا که به مشکل خاصی برنخوردم.
استارفیلد از نظر ظاهری هم بازی زیباییه. حتی اون غاری که اول بازی میبینی به طرز عجیبی حیرتآور و زیباس و همۀ شهرهاش هم جزئیات فوقالعاده زیاد و دقیقی دارن. به ازای هر قمر خاکستری عاری از حیاتی هم که بهش برمیخوری، یه جنگل خوش آب و رنگ و جذاب هست که توش میتونی کلی حیوون عجیب و غریب رو تعقیب کنی. من یه دفعه داشتم در طول شب یه ماهی عجیب و غریب رو اسکن میکردم که یهو یه طوفان همراه با رعد و برق از راه رسید و دریا رو دربرگفت و یکی از بهترین لحظات تجربۀ گیمینگ امسالم رو برام رقم زد.
به نظر من استارفیلد خفنترین محصولیه که کمپانی Bethesda بعد از Elder Scroll 4: Oblivion ساخته و محیطش همونقدر زنده و پر از جزئیاته و توش از هر طرف که بری یه چیزی پیدا میکنی که سرت رو گرم کنه. حس اکتشاف و پیشرفتی که موقع جستجو در محیط این بازی بهت دست میده فوقالعاده طبیعیه و این بیشک نتیجۀ همۀ تجربهها و درسهاییه که Bethesda طی 25 سال اخیر آموخته. از همون اولین نگاه میشه هویت و DNA بازی رو تشخیص داد، چون مکانیزمهای ساختوسازش همونهاییان که قبلاً تو Fallout 4 و Fallout 76 دیدیم. این که یکی رو از تختخواب بکشی بیرون و بهش ماموریت بسپری هم فوری آدم رو یاد لحظههایی از تلاش شبانه برای تکمیل یه ماموریت تو بازی Morrowind میندازه.
میدونم که سبک بازیهای Bethesda تو دل هر کسی جا باز نمیکنه، ولی من عاشق حس جستجوگری و اکتشاف ساری و جاری تو این بازیهام و استارفیلد بین بازیهایی که این کمپانی تولید کرده بهترین جهان ممکن رو برای جستجوگری در اختیارت میذاره. در کل مدتی که من صرف گشتزدن در اطراف سیارهها و شلیک کردن به چیزهایی که سر راهم سبز میشدن کردم، فرصتهای دیگهای هم تو قسمتهای دیگۀ بازی پیش روم بودن: شکایت از یه موزه واسه بالاکشیدن مال و اموالش یا شرکت کردن با لباس مبدل تو مهمونی یه بیلیونر به قصد پردهبرداشتن از یه اختلاس. بعضی وقتها هم دیده شده که موقع انجام این بازی داد میزدم «سیبزمینی!» چون درگیر یه ماموریت جزئی و بیاهمیت شده بودم که توش به 50 تا سیبزمینی نیاز داشتم و نمیدونستم چرا پیدا کردنش انقدر سخت بوده! حتی یه وقتهایی فقط چند ثانیه بعد از بازداشتم کاری کردم که بندازنم تو هلفدونی تا سیبزمینیهایی که برای به پایان رسوندن ماموریتم نیاز داشتم رو گیر بیارم، چون حتی اگه به قیمت جونم تموم میشده باید به نتیجه میرسوندمش.
استارفیلد از اون دسته بازیهایی نیست که بشینی پاش و تمومش کنی. بلکه لطفش بیشتر به تجربهکردن نوع زندگی خاصیه که کهکشان Bethesda برات خلق کرده. تو این کهکشان تقریباً هر کاری رو که از ذهنت بگذره میتونی انجام بدی، و وسعت جهان بازی انقدر زیاده که خیالت رو راحت میکنه که هرگز نخواهی تونست همۀ کارهایی رو که میخواستی انجام بدی. پس بهتره دم رو دریابی! اگه نگیم سالها، حداقل میشه گفت ماهها کشف و شهود و جستجو اینجا پیش روته، و من حتی بعد از 80 ساعت بازی هنوز بیصبرانه منتظرم ببینم دیگه چی در انتظارمه.